داستان بلاگ

ضرب المثل

آستين نو ، بخور پلو   آستين نو ، بخور پلو   روزي ملا نصرالدين به يك مهماني رفت و لباس كهنه اي به تن داشت . صاحبخانه با داد و فرياد او را از خانه بيرون كرد . او به منزل رفت و از همسايه خود ، لباسي گرانبها به امانت گرفت و آنرا به تن كرد و دوباره به همان ميهماني رفت . اينبار صاحبخانه با روي خوش جلو آمد و به او خوش آمد گفت  و او را در محلي خوب نشاند و برايش سفره اي از غذاهاي رنگين پهن كرد .                  ملا  از اين رفتار خنده اش گرفت  و پيش خود فكرد كرد كه اين همه احترام بابت لباس نوي او...
22 آبان 1391

ضرب المثل

از اين ستون به آن ستون فرج است     از اين ستون به آن ستون فرج است   مردي به شهري مسافرت كرد و غريب بود . اتفاقا همان شب فردي به قتل ميرسد . نگهبانان مرد غريب را نزديك محل قتل دستگير مي كنند . و او را نزد قاضي مي برند . و چون مرد ناشناس نتوانست بي گناهي خود را ثابت كند ،‌ قاضي دستور اعدام صادر كرد فردا مرد مسافر را به يك ستون بستند تا اعدام كنند . مرد هرچه گفت كه بي گناه است و بعدا از اين كار پشيمان خواهند شد ، جلاد گفت من بايد دستور را اجرا كنم . جلاد به او گفت كه آخرين خواسته اش چيست . مرد كه ديد مرگ نزديك است گفت : مرا به آن يكي ستون ببنديد و اعدام كنيد . جلاد فكركرد ...
22 آبان 1391

ضرب المثل

يك خشت هم بگذار در ديك       يك خشت هم بگذار در ديك     عروس خودپسندي ، آشپزي بلد نبود و نزد مادرشوهرش زندگي مي كرد . مادرشوهر پخت و پز را بعهده داشت . يك روز مادرشوهر مريض شد و از قضا آن روز مهمان داشتند . عروس مي خواست پلو بپزد ولي بلد نبود ، پيش خودش فكر كرد اگر از كسي نپرسد پلويش خراب مي شود و اگر از مادرشوهرش بپرسد آبرويش مي رود و او را سرزنش مي كند .   پيش مادر شوهرش رفت و سعي كرد طوري سوال كند كه او متوجه نشود كه بلد نيست آشپزي كند . از مادرشوهر پرسيد : چند پيمانه برنج بپزم كه نه كم باشد ، نه زياد ؟ مادر شوهر جواب سوال ر...
22 آبان 1391

ضرب المثل

بين همه پيامبرها جرجيس انتخاب كرده   بين همه پيامبرها جرجيس انتخاب كرده     روزي روباه  ، خروسي را گرفت و دويد تا او را در يك جاي امن بخورد . خروس كه جان خود را در خطر ديد سعي كرد كه حقه اي به روباه بزند تا او دهانش را باز كند و از دست او فرار كند بنابراين  به او گفت : اگر مرا ول كني در حق تو دعاي خير مي كنم . اما روباه كه خيلي زرنگ بود جواب نداد و در دلش گفت : اگر دعاي تو اجابت مي شود براي خودت دعا كن . خروس دوباره كفت : اگر مرا آزاد كني هر شب يك مرغ چاق و چله برايت مي آورم . روباه جواب نداد و در دلش گفت : تمام كساني كه گرفتار مي شوند همين حرف را ميزند . خروس ه...
22 آبان 1391

ضرب المثل

فوت كوزه گري   فوت كوزه گري   استاد كوزه گري بود كه خيلي با تجربه بود و كوزه هاي لعابي كه مي ساخت خيلي مشتري داشت . شاگردي نزد وي كار مي كرد كه زرنگ بود و استاد به او علاقه داشت و تمام تجربه هاي كاري خود را به او ياد داد . شاگرد وقتي تمام كارها را ياد گرفت . شروع به ايراد گرفتن كرد و گفت مزد من كم است . و كم كم زمزمه كرد كه من مي توانم بروم وبراي خودم كارگاهي راه اندازي كنم و كلي فايده ببرم . هرچه استاد كوزه گر از او خواهش كرد مدتي ديگر نزد او بماند تا شاگردي پيدا كند و كمي كارها را ياد بگيرد تا استاد دست تنها نباشد ، پسرك قبول نكرد و او را دست تنها گذاشت و رفت .   شاگرد رف...
22 آبان 1391

ضرب المثل

خياط هم در كوزه افتاد   خياط هم در كوزه افتاد     در روزگار قديم در شهر ري خياطي بود كه دكانش سر راه گورستان بود . وقتي كسي ميمرد و او را به گورستان مي بردند از جلوي دكان خياط مي گذشتند .   يك روز خياط فكر كرد كه هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت كوزه اي به ديوار آويزان كرد و يك مشت سنگ ريزه پهلوي آن گذاشت .    هر وقت از جلوي دكانش جنازه اي را به گورستان مي بردند يك سنگ داخل كوزه مي انداخت و آخر ماه كوزه را خالي مي كرد و سنگها را مي شمرد . كم كم بقيه دوستانش اين موضوع را فهميدند و برايشان يك سرگرمي شده بود و هر وقت خياط را مي ديدند از او مي پرسيد...
22 آبان 1391

ضرب المثل

هنوز دو قورت و نيمش باقي مانده   هنوز دو قورت و نيمش باقي مانده   مي گويند حضرت سليمان زبان همه جانداران را مي دانست ، روزي از خدا خواست تا يك روز تمام مخلوقات خدا را دعوت كند . از خدا پيغام رسيد ، مهماني خوب است ولي هيچ كس نمي تواند از همه مخلوقات خدا يك وعده پذيرائي كند . حضرت سليمان به همه آنها كه در فرمانش بودند دستور داد تا براي جمع آوري غذا بكوشند و قرارگذاشت كه فلان روز در ساحل دريا وعده مهماني است .                  روزي كه مهماني بود به اندازه يك كوه خوراكي جمع شده بود . در شروع مهماني يك ماهي...
22 آبان 1391

ضرب المثل

بزك نمير بهار مي آد ، خربزه و خيار مي آد   بزك نمير بهار مي آد ، خربزه و خيار مي آد   حسني با مادر بزرگش در ده قشنگي زندگي مي كرد . حسني يك بزغاله داشت و اونو خيلي دوست داشت . روزها بزغاله را به صحرا مي برد تا علف تازه بخورد . هنوز پاييز شروع نشده بود كه حسني مريض شد و يك ماه در خانه ماند . مادربزرگ حسني كاه و يونجه اي كه در انبار داشتند به بزغاله مي داد .   وقتي حال حسني خوب شده بود ، ديگر علف تازه اي در صحرا نمانده بود . آن سال سرما زود از راه رسيد .     همه جا پر از برف شد و كاه و يونجه ها ي انبار تمام شد . بزغاله از گرسنگي مع مع مي كرد . حسني كه دلش به...
22 آبان 1391

ضرب المثل

دوستي خاله خرسه   دوستي خاله خرسه   يكي بود يكي نبود غير از خدا هيچكس نبود . پيرمردي در دهي دور در باغ بزرگي زندگي مي كرد . اين پيرمرد از مال دنيا همه چيز داشت ولي خيلي تنها بود ،‌ چون در كودكي پدر و مادرش از دنيا رفته بود و خواهر و برادري نداشت . او به يك شهر دور سفر كرد تا در آنجا كار كند . اوايل ، چون فقير بود كسي با او دوست نشد و هنگاميكه او وضع خوبي پيدا كرد حاضر نشد با آنها دوست شود ، چون مي دانست كه دوستي آنها براي پولش است   يك روز كه دل پيرمرد از تنهائي گرفته بود به سمت كوه رفت . در ميان راه يك خرس را ديد كه ناراحت است . از او علت ناراحتيش را پرسيد . خرس جواب داد : ...
22 آبان 1391

ضرب المثل

  قسم روباه را بارو كنيم يا دم خروسو ؟     قسم روباه را بارو كنيم يا دم خروسو ؟         يكي بود ، يكي نبود ،‌ خروسي بود بال و پرش رنگ طلا ، انگاري پيرهني از طلا، به تن كرده بود ، تاج قرمز سرش مثل تاج شاهان خودنمائي مي كرد . خروس ما اينقدر قشنگ بود كه اونو خروس زري پيرهن پري صدا مي كردند . خروس زري از بس مغرور و خوش باور بود هميشه بلا سرش مي اومد براي همين آقا سگه هميشه مواظبش بود تا برايش اتفاقي نيافته .   روزي از روزا آقا سگه اومد پيش خروس زري پيرهن پري ، بهش گفت : خروس زري جون . خروسه گفت :‌ جون خروس زري سگ گفت : پي...
22 آبان 1391